حاجی آقا – ۱۹
حاجی رنگش کبود شده بود و ماتش زده بود، به طوری که درد ناخوشی را حس نمی کرد. منادی الحق بلند شد و در کوچه را به هم زد و رفت. حاجی با صدای خفه ای گفت: آهای مراد، هوار، به دادم برسید. مثل این بود که انعکاس صدای خودش را شنید. همه جا ساکت...
08 فوریه 2018