پربازدید

ویدیو

کووید-19

گل زرد درّه: قسمت چهارم و پایانی

 

اين بهترين و خوشمزه ترين غذائي بود كه در عمرم خورده بودم، دوستان نيز با ولع خاصّي ته ظروف را نان كشيده خوردند و چند چای پشت آن انرژي از دست رفته را به آن ها باز گرداند.

پس از پرداخت صورتحساب قهوه چي براي صبحانه و سكونت شبانه كه بسيار ارزان تمام شد با گرفتن مقداري اطّلاعات مفيد درمورد منطقه و مكاني كه بايستي چادر بزنيم از او خداحافظي كرده به سمت جنوب دشت و كنار رودخانه براه افتاديم. 

قهوه چي قبل از حركت به ما گفت: هر روز صبح براي من ماست و تخم مرغ و نان از ده ميآورند در صورت احتياج مي توانيد به اين جا آمده از من بگيريد.

قهوه خانه در حاشيه ارتفاعات و در بلندي قرار داشت، از آن جا می توانستيم پهنه وسيعي از دشت سرسبز زيرپاي خودرا با گل هاي زردرنگ آن كه به صورت گروهي اين جا و آن جا در كنار رودخانه و درميان سبزه زارها روئيده بودند مشاهده نمائيم.

بستر رودخانه درقسمت جنوبي دشت گاهي پهن با جرياني آرام و زماني باريك با آبي خروشان ديده مي شد. در منتهي اليه راه باريكي كه از قهوه خانه تا رودخانه امتداد داشت پلي چوبي نصب شده بود كه عبور و مرور را از يك طرف به طرف ديگر آسان مي ساخت.

با احساسي از شادي با تصوّر گذراندن دو هفته اي كه درپيش داشتيم با چند دم و بازدم ريه هاي خودرا از هواي لطيف دشت پر كرده براه افتاديم و پس از عبور از پل به سمت ديگر رودخانه كه امكان برپا کردن چادر را داشتيم رسيديم.

چون پهنه بين رودخانه و كوه را در اين قسمت نيز چمن و سبزه پوشانده بود سعي كرديم براي فرار از رطوبت زمين به خصوص در هنگام شب چادر را در نزديك بستر رودخانه و روي زمين خشك و شنزار برپا كنيم. با اين كه حدس مي زديم اين مكان ممكن است محل عبور رمه ها و يا كاروان ها باشد ولي چون در سرتاسر كنار رودخانه همه جا همين وضعيّت را داشت ناچار چادر را درهمان جا برپا كرديم به اميد اين كه در مدّت اقامت ما كارواني از آن جا عبور نكند و يا با ديدن چادر ما راهش را كج كرده و از قسمت بالاي آن عبور نماید.

بزودي چادر نصب ولوازم ضروري و با ارزش از قبيل دوربين عكّاسي و دوربين چشمي و ساعت و زيور آلات افراد گروه در داخل آن جا به جا و مستور شد زيرا هنوز از امنيّت منطقه بخصوص در هنگام شب كاملا» اطمينان نداشتيم.

پس از شستشوی بدن درآب سرد رودخانه اوّلين چيزي كه نظرمان را جلب كرد وجود سگ درشت هيكلي بود كه آرام در كنار چادر پرسه مي زد. يكي از دوستان با اين تصوّر كه ممكن است سگ سر در چادر كرده و دهان به خوراكي ها زند سنگي برداشته قصد آن کرد تا اورا از چادر دور نماید ولي سگ که دوست ما را در حال حمله دید بدون اين كه پارس كند قدري از چادر فاصله گرفت ولی پس از گذشت لحظاتی دوباره به چادر نزدیک شد.

با اين كه از وجود سگ در اطراف محل اقامت خود ناراحت بودم ولي دراين دشت خلوت و ناآشنا وجود اورا غنيمت شمرده از دوستم خواهش كردم از راندن او منصرف شود زیرا ممکن است وجود او دراين جا به كارمان آيد.

همه دوستان اين رأي را پسنديدند و از آن پس با دادن مقداري خوراكي به او سعي كرديم اورا با خود آشنا كنيم كه خوشبختانه خيلي زود با ما انس گرفت و چون دوستي قديمي از آن پس همه جا با ما بود و شـب ها نيز دركنار چادر مي خوابيد و پاسداري مي كرد. 

نیمه های دوميّن شب اقامت ما که همگي پس از شنا و ماهيگيري در رودخانه به خواب خوش فرو رفته بوديم صداي ناگهاني پارس سگ همه را از خواب بيدار كرد، يكي از دوستان كه نزديك دهانه چادر خوابیده بود با اين تصوّر كه كساني قصد دستبرد به چادر را دارند چوب دستي آماده خودرا برداشته براي پي بردن به موضوع و احتمالا» دفاع، از چادر بيرون رفت ولي همان دم با كارواني از شتر كه قصد عبور از معبر کنار رودخانه را داشتند و به طور قطع چادر ما را در تاریکی شب نديده بودند، روبرو شد.

او بلافاصله حسّاسيّت موقع را دريافت و با فرياد و چوبدستي خود سعي كرد شترها را از چادر دور و شتربانان را متوجّه وجود چادر در سر راه بنماید که خوشبختانه قبل از این که دوستان خواب آلود ما زیر دست و پای شترها صدمه ببینند خطر رفع شد.

هر روز صبح با برآمدن خورشيد و گرماي لذّتبخش آن كه از وراي چادر به داخل مي تابيد از خواب بيدار مي شديم و براي شست و شوي سر و صورت و دندان به كنار حوضچه هاي موجود دركنار رودخانه كه این جا و آن جا وسيله چشمه ها ايجاد شده بود مي رفتيم و به تماشاي لحظه به لحظه بالا آمدن حباب هاي آب از ته حوضچه ها كه شن هاي كف آن را با خود جابه جا مي كرد مي ايستاديم و پس از شستشوی سر و رو و اغلب نوشیدن چند جرعه از آب گواراي چشمه به چادر باز مي گشتيم. 

اغلب روزها آواي زنگوله گوسفندان نويد رسيدن رمه ها را می داد و همگی خودرا برای نوشیدن شـير تازه که از پستان آن ها دوشیده می شد آماده می کردیم. گاهي اوقات يك يا دونفر از افراد گروه به قهوه خانه گل زرد دره مي رفتند تا نان تازه و ماست و تخم مرغ بياورند كه دوست جديدمان نيز (سگ) اغلب با آن ها مي رفت، بعضي روزها كه موفّق به گرفتن ماهي از رودخانه مي شديم با برافروختن آتش كبابي از گوشت ماهی براه مي انداختيم. 

يك بار درحين عبور از كنار رودخانه و چادرها با یکی از افسران وخانواده اش آشنا شدیم. آن ها پس از دانستن قصد ما از اقامت چند روزه در آن جا با خوشروئي از ما دعوت كردند درصورت امكان براي خوردن چاي نزد آن ها برويم كه ما نيز با قبول دعوت يك روز عصر نزد آن ها رفتيم و ساعتي را با آن ها گذرانديم. 

در يكی از روزها نیز با او و يك استوار ارتش براي ديدن رمه اسب ها رفتيم. استوار مزبور برايمان توضيح داد كه اسب ها از نژادهاي مختلف هستند و در اين محل براي اصلاح نژاد و گرفتن گونـه هـاي بهتـر از آنهـا استفـاده مي شود. با ديدن آن ها بي اختيار به ياد گلّه هاي اسب در فيلم هاي آمريكائي افتادم كه هر از گاه سرخپوستان سر در عقب آن ها نهاده با جيغ و فرياد خود گلّه ها را به سوي زمين هاي خود مي رانند.

اغلب روزها را به استراحت و ماهيگيري و گشت و گذار در ميان دشت و چيدن و بوئيدن گل های زيبا و زرد رنگ لاله مي گذرانديم. 

يكروز هم سري به «چشمه خونين» زديم و آن را از نزديك و در روشنائي روز مشاهده كرديم. همان طور كه «مش موسي» در آن شب پر ماجرا برايمان گفته بود مشاهده كرديم آب زلال «چشمه خونین» از شكاف سنگ ها خارج شده درحوضچه وسيعي كه زير آن وجود داشت مي ريزد و سپس به صورت نهر پرآبي به طرف پائين دشت سرازير مي شود. با ياد آن شب پر تلاطم دوباره قمقمه هاي خودرا از آب چشمه پر كرده راهي چادر خود شديم.

پس از دو هفته كه خيلي سريع گذشت صبح یکی از روزها پس از دميدن آفتاب و صرف صبحانه چادر و بار و بنه خودرا كه حالا كمتر و سبكتر از روز ورودمان بود جمع كرديم و با احساسي از تأسّف به خاطر ترك اين مكان زيبا و آرام از جادّه كنار رودخانه و درجهت جريان آب به سمت جنوب و دهكده پلور به راه افتاديم.

هوا صاف بود و آفتاب گرم تابستان صورت را مي سوزاند ولي نسيم خنكي كه از كوهپايه هاي شمالي درّه مي وزيد صورت ها را نوازش و زهر گرما را از بين مي برد. اين جا و آن جا رمه هاي بزرگ گوسفند درميان چمنزارها و كنار رودخانه به چرا مشغول بودند، گله هاي چندی از اسب ها نيز گاه پراكنده و گاه به صورت مجموعه اي ابلق (سياه و سفيد) در شمال رودخانه سر در چمن ها داشتند و با تکان سر و دم عبور گروه ما را با كنجكاوي نظاره مي كردند.

از اين كه مجبور بوديم اين دشت زيبا و طبيعت دست نخورده و بكر آن را به اين زودي ترك كرده به شهر و جنجال هاي كم و بيش آن برگرديم احساس خوبي نداشتيم از اين رو هر يك از افراد درخود فرو رفته بود و بدون صحبت ساكت و آرام به راه خود ادامه مي داد. 

ساعت چهار بعد از ظهر به دهكده پلور و قهوه خانه كنار جادّه رسيديم، با خوردن غذاي مختصري همراه با ليواني چاي رفع خستگی کرده به راه افتادیم و شب هنگام به تهران رسیدیم و هرکدام با کوله باری از خاطرات شیرین و فراموش نشدنی از منطقه گل زرد دره با یکدیگر خداحافظی کرده به خانه های خود رفتیم.

تابستان سال 2005

****

محمد سطوت ـ در سال 1311 در یک خانواده کارگری در شرق تهران به دنیا آمد. پس از دوره ابتدایی در یکی از چاپخانه های تهران مشغول کار شد.

در سال 1340 با اخذ دانشنامه لیسانس در قسمت منابع آب وزارت نیرو مشغول کار گردید. شوق فراوان او برای کار و فعالیت در خارج از محیط اداری سبب شد تا با گرفتن ماموریت های متعدد خارج از مرکز از بیشتر نقاط مختلف کشور بازدید و گزارشات مبسوطی برگرفته از مطالعات منابع آب و موقعیت های آب های زیرزمینی مناطق فوق تهیه نماید.

ماموریت های او ضمنا سبب گردید تا با آشنایی از وضع مردم روستاها و خصوصیات فولکوریک مردم آن نقاط مطالبی تهیه و در دوران بازنشستگی آنها را به صورت داستان منتشر نماید.

Post URL: https://salamtoronto.ca/?p=50880



بیشتر بخوانید

بیشتر بخوانید

ویدیو

پربازدید

کووید-19