فریادی در نیمه شب: بیست و هشتم
اقدس خانم مدتی سعی کرد تا خود را در ربودن جواهرات خانم و آقای مختاری و موضوع قتل ها بیگناه جلوه دهد ولی چون دزدی او در سرقت جواهرات دختر مختاری آشکار شده بود و کارآگاه اصلان پور کلیدهای خانه و جعبه های جواهرات را از داخل بقچه او به دست آورده بود، او را متهم به دزدی و شرکت در قتل خانم و آقای مختاری نمود و تهدید کرد که به زودی به جرم قتل و دزدی جواهرات محاکمه و به طور قطع و یقین محکوم خواهد شد. در خاتمه به او قول داد چنان چه با او همکاری نموده نام همدستانش را فاش نماید ممکن است در نحوه مجازات او تأثیر و برایش تخفیف قائل شوند.
اقدس خانم که همه راه ها را به روی خود بسته می دید در نهایت به جرم دزدی جواهرات آقا و خانم مختاری اعتراف و نام همکاران خود و محل اختفای آن ها را نیز در اختیار کارآگاه اصلان پور نهاد ولی قسم خورد که در قتل خانم و آقای مختاری شرکت نداشته و نمی داند قاتل یا قاتلین آن ها چه کسانی هستند.
هنوز ساعتی از روز بالا نیامده بود که تیمی مرکب از افسران اداره آگاهی به همراه چند مأمور پلیس برای دستگیری همکاران اقدس خانم راهی محل اختفای آن ها شدند و ستار و رحمان و ساغر را در حالی که چمدان های خود را بسته و منتظر اقدس خانم نشسته بودند دستگیر و همان روز روانه زندان نمودند.
خبر دستگیری باند سارقین جواهرات و قتل های چندی که در تابستان آن سال در گذر سید ابراهیم اتفاق افتاده بود به زودی در روزنامه های آن روز درج گردید. باندی که در طول چند سال با نیرنگ های مختلف و آشنائی با طبقات ثروتمند جامعه در تهران و شهرستان ها توانسته بودند جواهرات زیادی را سرقت و ازاین راه ثروت کلانی به دست آورند.
ضمناً روزنامه ها با چاپ تصویر احمد، از او به عنوان پسربچه ای که توانسته بود با پیگیری و ردیابی موضوع قتل ها و به خطر انداختن جان خود سبب دستگیری دزدان شود، یاد کرده بودند.
***
تعطیلات تابستانی مدارس به پایان رسیده بود. تابستان پرحادثه ای که در آن ساکنین گذر سید ابراهیم شاهد قتل دو نفر از اشخاص سرشناس محل و به قتل رسیدن سلمان پسر اقدس خانم بودند.
احمد که حالا در محل و هم چنین در دبستان فردی صاحب نام شده و همه با انگشت او را به هم نشان می دادند خوشحال از این موقعیت مانند سال های قبل دوباره برنامه تحصیلی خود را در کلاس پنجم شروع کرده بود.
او سعی داشت با توجه به حوادث پیش آمده هر چه زودتر دوره ابتدائی را با نمرات خوب به پایان برساند زیرا پدرش به او اطلاع داده بود که اخیراً نامه ای از طرف دادستانی تهران دریافت کرده که در آن نوشته بودند: «با توجه به توصیه آقای اصلان پور کارآگاه جنائی شهربانی تهران در صورتی که احمد مایل باشد پس از پایان دوره ابتدائی به تحصیل ادامه دهد می تواند در آموزشگاه شبانه روزی شهربانی نام نویسی کرده دوره دبیرستان را در آن جا بگذراند و در صورت موفقیت وارد دانشگاه پلیس شود.»
احمد با شنیدن این خبر که ممکن است روزی یک افسر پلیس و یا یک کارآگاه مانند آقای اصلانپور شـود از شـادی در پوست خود نمی گنجید و این خبر را با آب و تاب برای دوستان همکلاسش تعریف می کرد. مدیر و اولیای دبستان نیز با شنیدن این خبر او را در صحن حیاط دبستان و با حضور همه شاگردان مورد تشویق قرار داده از او به عنوان شاگردی که باعث افتخار دبستان و محله آنها شده است یاد کرده بودند.
روزنامهها هراز گاه خبر دستگیری یک یا چند نفراز باند سارقین را درج میکردند که در رابطه با سرقتهای اخیر دستگیر شده بودند ولی هنوز راز قتلها برملا نشده و هویت قاتل و یا قاتلین آقای مختاری و همسرش آشکار نگردیده بود.
اقدس خانم و دوستانش قسم خورده بودند که در قتل مختاری و همسرش شرکت نداشته و قاتل آنها را نیز نمیشناسند ولی رحمان با توجه به شهادت احمد که حرفهای او را از پشت در شنیده بود و تأیید اقدس خانم که او را قاتل پسرش معرفی کرده بود چارهای جز اعتراف به قتل سلمان نداشت و گفته بود که چون از سلمان متنفر بوده و او را مانع کار خودشان میدیده با موافقت ستار به قصد کشتن او را به خرابه برده و با چند ضربه کارد از پای در آورده است.
نظر به این که قاتل و یا قاتلین حقیقی هنوز شناخته نشده بودند محمود هنوز بالاجبار در خفا زندگی میکرد. حسین که با خانواده شاطرغلام و راضیه در ارتباط بود گهگاه احمد را در جریان موقعیت محمود قرار میداد.
احمد به آقای اصلان پور گفته بود که محمود در آن شب حادثه بهکمک او آمده و جانش را نجات داده و اضافه کرده بود: «محمود بدون شک بیگناه است و هشیاری و کمک او باعث شد تا به دست دزدان کشته نشده بتواند خبر توطئه آنها را بهاطلاع او برساند.»
اصلان پور که خود نیز قلباً محمود را در قتل خانواده مختاری بیگناه میدانست زیاد در مورد مخفیگاه او و این که اکنون درکجا زندگی میکند احمد را زیر سؤال نبرده بود.
***
روزی نبود که روزنامهها اخبار قتل و دزدیها را درج نکنند. مغازه سلمانی اصغر آقا که قبلاً هم توسط اهالی محل گذر سید ابراهیم (کعبالاخبار) نام گرفته بود بعد از حوادث اخیر مرکز رد و بدل کردن اخبار جدید شده و مشتریان زیادی داشت، او ضمن اصلاح سر و صورت مشتریان خود اخبار مربوط بهحوادث تابستان آن سال را نیز با آب و تاب برای آنها تعبیر و تفسیر میکرد.
در آن زمان افراد تحصیلکرده و با سواد در بین مردم زیاد نبودند. اشخاصیکه کوره سوادی داشتند و دستشان به روزنامهها میرسید آن را به قهوه خانهها برده برای دیگران میخواندند. اصغر آقا خود کوره سوادی داشت و اگر روزنامهای به دستش میرسید اخبار آن را میخواند ولی بیشترین منبع اطلاعاتش از شنیدهها و گفتههای مشتریانش بود که خود، آنها را با آب و تاب و آهسته هنگام اصلاح سر و صورت برای سایر مشتریان تعریف میکرد و اغلب ضمن تعریف حوادث مانند هنرپیشههای تئاتر با حرکات دست و صورت سعی میکرد تا آنجا که میتواند صحنههای حوادث را برای آنها زنده کند، دراین رابطه گاه کار اصلاح سر و صورت مشتری را بهفراموشی سپرده شانه و قیچی دردست همانطورکه از توی آئینه به مشتری نگاه میکرد اورا مخاطب ساخته شروع به شرح وقایع مینمود.
از روزی که احمد با بهخطر انداختن جان خود سبب دستگیری دزدان شده بود، اصغر آقا ضمن صحبت با مشتریان خود نام احمد از دهانش نمیافتاد. عکس او را از توی روزنامه در آورده، قابکرده و به دیوار مغازه زده بود. از این که شاگرد مغازه او باعث دستگری دزدان شده بود افتخار میکرد و درباره او میگفت: «من از همان روز اول هم میدانستم این پسر یک کارآگاه درست و حسابی است و سرش بوی قرمه سبزی میدهد» و برای اینکه وجود خودش را هم در حوادث پیش آمده مفید و مؤثر جلوه دهد اضافه میکرد: «البته منهم از کمک به او دریغ نمیکردم و هر وقت برای دیدن آقای اصلان پور به پول احتیاج داشت فوری یک مشت اسکناس در دستش میگذاشتم، به او اطمینان داشتم و میدانستم بیهوده خرج نمیکند» و ادامه میداد: «به پدرش سفارش کردهام برای تابستان سال آینده نیز او را مستقیماً نزد من بیاورد، به او قول دادهام میتوانم تا پایان سال از احمد یک آرایشگر درست و حسابی بسازم».
ادامه داستان هفته آینده
****
محمد سطوت ـ در سال 1311 در یک خانواده کارگری در شرق تهران به دنیا آمد. پس از دوره ابتدایی در یکی از چاپخانه های تهران مشغول کار شد.
در سال 1340 با اخذ دانشنامه لیسانس در قسمت منابع آب وزارت نیرو مشغول کار گردید. شوق فراوان او برای کار و فعالیت در خارج از محیط اداری سبب شد تا با گرفتن ماموریت های متعدد خارج از مرکز از بیشتر نقاط مختلف کشور بازدید و گزارشات مبسوطی برگرفته از مطالعات منابع آب و موقعیت های آب های زیرزمینی مناطق فوق تهیه نماید.
ماموریت های او ضمنا سبب گردید تا با آشنایی از وضع مردم روستاها و خصوصیات فولکوریک مردم آن نقاط مطالبی تهیه و در دوران بازنشستگی آنها را به صورت داستان منتشر نماید.
Post URL: https://salamtoronto.ca/?p=44889