دنياي ديوانگان: قسمت اول
سالها قبل در حوالي باغشاه تهران باغ نسبتاً وسيعي وجود داشت كه از آن براي نگهداري بيماران رواني و مجنونين استفاده می كردند. بالاي سـر در بـزرگ بـاغ تابلوئـي به چشم می خورد كه روي آن نوشته بودند «دارالمجانين» ولي از آن جائي كه اين كلمه راحت به زبان مردم نمي گشت اهالي محل به آن «تيمارستان» و يا «ديوانه خانه» مي گفتند.
چون یـک خیابان بالاتر از آن محل زندگی می کردم هرگاه گذارم به دیوانه خانه مزبور می افتاد خواسته ناخواسته نگاهي به ديوارهاي بلند و دولنگه درب بزرگ آن ـ كه گه گاه براي عبور كاميوني باز مي شد ـ مي كردم و از روی كنجكاوي به آن نزدیک واز شكاف در، محوطه داخل آن را از نظر مي گذراندم تا بدانم انسانهائي كه درآن محل زندگي مي كنند چه فرقي با آدمهاي خارج از چهار ديواري مزبور و مردمان عادي دارند.
البته اين تنها من نبودم كه كنجكاو ديدن ديوانه ها از شكاف در باغ بودم، بارها بچه های محل و حتي مردان و زنان ميانسال و مسن را نيز می دیدم که با ولعی خاص به شكاف در دیوانه خانه چسبيده و با كنجكاوی زیاد داخل آن را زير نظر گرفته اند. هر از گاه نيز عدهاي بازديد كننده را می دیدم ـ به احتمال زياد از سازمانهاي خيريه و يا مقامات دولتي ـ که از درب كوچك يكي از دو لنگه در بزرگ تيمارستان عبور كرده به داخل آن مي روند.
در آن زمان با شايعاتي كه در مورد ديوانهها و حركات آن ها شنيده بودم و داستانهائي كه بچههاي محل درست و يا نادرست از حركات و رفتار آن ها نقل مي كردند تصورم اين بود كه افراد داخل آن محل بايد موجوداتي خطرناك با رفتارهائي غيرعادي و «ديوانه وار» باشند كه اين چنين آنها را در يك محيط بسته با ديوارهاي بلند نگهداري مي كنند.
روزهاي اول با مشاهده رفت و آمد آنها و حركاتشان از شكاف در چيز مهمي دستگيرم نمیشد و آن را غيرعادي و خارج از قواعد بازي انسانها نمی ديدم ولي وقتی براي چند روز فرصتي پيشآمد تا با يكي از همسايگان براي انجام كاري به داخل تيمارستان بروم اعمال غير عادي و «ديوانه وار» آن ها برایم روشن شد.
همسايه ما پيرمردي بود نجار كه در نزديكي تيمارستان كارگاه نجاري داشت. گويا از او خواسته بودند براي تعمير و مرمت درب بعضي از اطاقهائي كه توسط ديوانه ها شکسته شده به آنجا برود. نظر به اين كه در تعطيلات تابستاني آن سال براي فرا گرفتن فن نجاري نزد او رفته بودم مرا نيز به عنوان كمك با خود به داخل تيمارستان برد.
او که در طول زمان چند بار برای کاری مشابه آن به دیوانه خانه مزبور رفته بود قبل از رفتن اطلاعاتی درمورد ديوانه خانه مزبور و ديوانه هاي موجود درآن به من داد وذهن مرا نسبت به وضع آن جا روشن کرد و هشدار داد تا هنگامي كه در آن جا كار مي كنیم از كنارش دور نشوم و به ديوانه ها نيز نزديك نگردم. او معتقد بود كه: «ديوانه ها از آدم هاي عاقل خوششان نمي آيد و آنها را مخل آسايش خود مي دانند.»
در مدت چند روزي كه براي مرمت درها در آن جا بودیم فرصتي دست داد تا از نزديك رفتار و اعمال ديوانه ها و بيماران رواني را زير نظر بگيرم و سؤالاتي چند درباره اين كه چه نوع بيماراني در آن جا هستند و تا چه زمان بايستي در آن محل بمانند از دكتر بيمارستان و يا مأمورين محافظ آنها بنمايم.
بعضی از آن بيماران در طول روزها ـ و شايد هم شب ها ـ ساكت و آرام در گوشه اي نشسته و به نقطه نامعلومي در مقابل خود خیره می شدند.
عده دیگری از اوان صبح تا غروب آفتاب در حالی که دست ها را در پشت خود قلاب کرده و سر را پائين می گرفتند با سرعت سرتاسر طول یکی از دیوار را مي پيمودند. مأمورين محافظ آنها اظهار می داشتند که اين راهپيمائي اغلب در زمستانهاي سرد و با وجود ريزش برف و باران نيز ادامه دارد و به هیچوجه متوقف نمي شود، گاهي مأمورين براي حفظ سلامتي آنها درب اطاق را به رويشان در طول روز به رویشان مي بستند تا از خروج آنها جلوگیری کنند كه البته راه پيمائي آن ها بدون انقطاع در داخل اطاق و كنار ديوارهاي آن همچنان ادادمه می یافت.
بعضي از ديوانه ها احساس خود بزرگ بيني داشتند و خود را در موقعيت يك وزير و يا حاكم وقـت و يا يك ژنرال بلند پايه ارتش مي پنداشتن و در حالی که در اطاق خود روی چهارپایه ای می نشستند به ديوانه هاي ديگر دستوراتی براي انجام كارهاي جاري مي دادند كه به مرور زمان ديوانه هاي هم اطاقي آن ها نيز به اجرای اين دستورات عادت كرده و چون سربازان در مقابل مقام های خیالی پاهاي خودرا به هم کوفته ضمن گفتن «بله قربان» براي انجام دستور می رفتند و تني چند از آن ها نیز با تعظيم و گفتن جمله «اطاعت می شود قربان» تظاهر به انجام دستور مي کردند.
دیوانه هائی هم بودند كه ظاهر آرامي داشتند ولي همين كه فردي غريبه و يا بازديد كنندهاي را در اطـاق خـود و يـا محوطه بیمارستان مي یافتند بـه دنبالـش رفتـه مثـل كنـه بـه او مي چسبيدند و از او طلب پول و يا مواد غذائي و پوشاك مي كردند و چون با جواب منفی آن ها روبرو می شدند ـ چون بازديد كنندگان اجازه نداشتند پول و يا مواد غذائي به آن ها بدهند ـ بازديد كننده را رها کرده به او مي گفتند: «خوب….مهم نيست، ولي يادت باشه دفعه ديگه كه اومدي برامون بيار» و تآکید می کردند، «خوب، يادت كه نميره» ولي بعضي از آن ها آهسته و زیر لب بازديد كننده را با كلماتي مثل «خسيس» و يا «فكلي گشنـه گدا» و كلمات ركيك ديگري بدرقه مي كردند كه در اين طور مواقع مأمورين فوری مداخله كرده آن ها را از بازديد كنندگان دور مي نمودند.
گاهي نيز حركات بعضي از ديوانه ها و گفتگوي آن ها با يكديگر خالي از تفريح نبود مثلاً يكي از ديوانه ها هر روز با تظاهر به اين كـه مشغـول توزيـع غـذا بيـن سايـريـن مي باشد یک قابلمـه ي خيالي را زیر بغل مي گرفت و نزد ساير ديوانه ها مي رفت و از آنها مي خواست پيالههايشان را جلو بياورند تا او برايشان غذا بريزد، آن ها هم بشقاب هاي خيالي خودرا سر دست نگاه ميداشتند تا غذا دريافت كنند. ديوانه توزيع كننده غذا هم ملاقه خيالي خودرا پر کرده در بشقاب يك يك آن ها مي ريخت و ضمن ريختن غذا هر کدام را نصیحت می کرد و ميگفت: «مواظب باش، غذا خيلي داغه، با احتياط بخور تا دهنت نسوزه». به ديگري سفارش مي كرد: «زياد پر خوري نكن، برات خوب نيست» و به يكي دیگر كه پيرمردي فرتوت و ضعيف بود اندرز مي داد: «همه اش را خودت تنها نخوري ها، بايد به بچههات هم بدي» و پيرمرد در جواب ميگفت: «ديشب خدا يك بچه ديگه هم به من داده، يك قاشق بيشتر بريز تا اونم بخوره» و اين گفتگو هر روز بين آن ديوانه ها بدون كلمه اي بيش يا كم تكرار مي شد.
يكي از ديوانه ها در تمام مدت روز چه در اطاق خود و چه در صحن حياط مدام پا بر زمين مي كوبيد و به باور خود سوسك ها و يا حشره ها را مي کشت و گاهي نيز آن ها را با سماجت تمام زير پا له مي كرد و پس از كشتن يكي بلافاصله به دنبال یکی ديگر مي رفت.
*********
محمد سطوت ـ در سال 1311 در یک خانواده کارگری در شرق تهران به دنیا آمد. پس از دوره ابتدایی در یکی از چاپخانه های تهران مشغول کار شد.
در سال 1340 با اخذ دانشنامه لیسانس در قسمت منابع آب وزارت نیرو مشغول کار گردید. شوق فراوان او برای کار و فعالیت در خارج از محیط اداری سبب شد تا با گرفتن ماموریت های متعدد خارج از مرکز از بیشتر نقاط مختلف کشور بازدید و گزارشات مبسوطی برگرفته از مطالعات منابع آب و موقعیت های آب های زیرزمینی مناطق فوق تهیه نماید.
ماموریت های او ضمنا سبب گردید تا با آشنایی از وضع مردم روستاها و خصوصیات فولکوریک مردم آن نقاط مطالبی تهیه و در دوران بازنشستگی آنها را به صورت داستان منتشر نماید.
Post URL: https://salamtoronto.ca/?p=46626