داستان

داستان های دنباله دار

حاجی آقا – ۱۳

حاجی آقا – ۱۹

حاجی رنگش کبود شده بود و ماتش زده بود، به طوری که درد ناخوشی را حس نمی کرد. منادی الحق بلند شد و در کوچه را به هم زد و رفت. حاجی با صدای خفه ای گفت: آهای مراد، هوار، به دادم برسید. مثل این بود که انعکاس صدای خودش را شنید. همه جا ساکت...

08 فوریه 2018

از آن دیار در این دیار

از آن دیار در این دیار

خاطرات کرسی گذاشتن کرسی میزی بزرگ و چهارگوش است که پایه‌های کوتاهی دارد. کرسی باید متناسب با اندازه‌ی اتاق باشد. به صورتی که وقتی کرسی را در اتاق می‌گذاریم، تکیه‌گاه ما دیوارهای اتاق باشد. روی کرسی یک لحاف هم می‌گذارند. لحاف کرسی ما آنقدر بزرگ بود که همه جای کرسی را می‌پوشاند. شستن این لحاف...

08 فوریه 2018

دنياي ديوانگان: قسمت اول

دنياي ديوانگان: قسمت اول

سالها قبل در حوالي باغشاه تهران باغ نسبتاً وسيعي وجود داشت كه از آن براي نگهداري بيماران رواني و مجنونين استفاده می‌‌‌ كردند. بالاي سـر در بـزرگ بـاغ تابلوئـي به‌ چشم می‌ خورد كه روي آن نوشته بودند «دارالمجانين» ولي از آن‌ جائي كه اين كلمه راحت به ‌زبان مردم نمي‌ گشت اهالي محل به‌...

08 فوریه 2018

از آن دیار در این دیار

از آن دیار در این دیار

نوروز در آلپ  در سالهای ۱۹۳۹جهت گذراندن دوره مربی گری اسکی با یک تیم شش نفره به کشور سوییس اعزام شدم. جوانی قدرتمند و شاداب بودم با دنیایی پراز شور و هیجان. در شهری به نام «انرمات» جهت گذراندن کلاسهای مخصوص مستقر شدیم. ایام ژانویه بود و برنامه ها بسیار سخت و فشرده بود. از...

01 فوریه 2018

حاجی آقا – ۱۲

حاجی آقا– ۱۸

حاجی این جمله را با لحن اندوهناکی گفت بعد دست کرد ساعت طلای بزرگی را از جیب جلذقه اش درآورد و نگاه کرد و گفت: مراد! مراد (از توی دالان آمد): بله قربان. ـ الان میری دنبال حجت الشریعه، من کار واجبی باهاش دارم، هر جا بود، پیداش کن و بیارش! ـ چشم! مراد به...

01 فوریه 2018

داستان كرسی و «شيرينی آشتی كنان»

داستان كرسی و «شيرينی آشتی كنان»

مدتی بود که پدر و مادر با هم قهر بودند و حرف نمي ‌زدند، هر وقت هم پدر سؤالي از مادر مي ‌كرد جز يك بله و يا نه جوابي نمي شنيد. بیش از شش سال نداشتم و فكر مي ‌كردم تنها بچه‌ ها هستند كه اغلب با هم قهر مي‌ كنند و حرف نمي...

01 فوریه 2018

از آن دیار در این دیار

از آن دیار در این دیار

نجوا با مادر  مادر دوستت دارم من عمق نگاه مادرم را می خواندم او با نگاهش عشق می ورزید بوسه ای بر چشمانش زدم طعم اشکش برلبهایم نشست چه شیرین بود نگاهش احساس آرامی داشت آرامشش را به جان خریدم گفتم: مادر دلم میخواهد گرد پیری را از چهره قشنگت بزدایم گونه های به رنگ...

25 ژانویه 2018

حاجی آقا – ۱۴

حاجی آقا– ۱۸

حاجی (با قیافه گرفته): آقای خیزران نژاد، خیلی تند نرید! از آن علاقه ای است که به شما دارم. شما جوان و پرحرارت هستید. من هم روزی از این حرفها می زدم. من خودم فرزند انقلابم، دوره مشروطه من یکی از سر جنبانان بودم. ستارخان و باقرخان را کی به تهران آورد؟ من خودم تخم...

25 ژانویه 2018

موش ها و آدم ها (2): قسمت اول

موش ها و آدم ها (2): قسمت اول

هنگامی که قسمتی از داستان موشها و آدمها را چاپ کرده بودم ایمیلی از یکی از خوانندگان به دستم رسید که نوشته بود در یکی از روزنامه های تهران خوانده که: «شمار موش های تهران پنج برابر شده است.» با این که در دوران کودکی تماس بسیار نزدیک و ملموسی با موش های تهران داشتم...

25 ژانویه 2018

حاجی آقا – ۹

حاجی آقا – ۱۷

(حاجی به صحبت هایش ادامه می دهد): اوف، اوف، خب، آلمان برای یک منظور و حقیقت عالی می جنگه، اما یکی نیست بپرسه اینها برای چی می جنگند؟ همه اش میگند کارگر و این بیچاره ها را به کشتن میدند. من اصلا دستم نمک نداره، برید از رعیت ها بپرسیـد! آنقدر که من با آنها...

18 ژانویه 2018

موش ها و آدم ها: قسمت سوم و  پایانی

موش ها و آدم ها: قسمت سوم و پایانی

براي ريختن قير مذاب شب را انتخاب كردند زيرا این تصور وجود داشت که موش ها درشب خواب هستند و امكان فرار ندارند. آن شب ما را هم به خانه فاميل فرستادند تا هنگام كار مزاحمتی برای کارگران ایجاد نکنیم. به طوري كه بعداَ مطلع شدم قير مذاب را قبلا آماده كرده و همزمان از...

18 ژانویه 2018

Page 2 of 2 1 2

پربازدید

ویدیو

کووید-19